اولین بار که وسواس فکری سراغم آمد

قضیه برمی گردد به سن پانزده سالگی ام .

یعنی به خاطر سرکوب میل جنسی ام بود

کد:
پیش از این تاپیک درباره کتک خوردن با شیلنگ که گرایشی جنسی اصلی ام هست گذاشته ام ...
اما قضیه از این قرار هست که ما یک همسایه ای داشتیم که دختری همسن خودم بود که مادرش با شیلنگ کتکش می زد و یک روز جمعه بود و من در حیاط بودم و این دختر با شیلنگ مادرش چند تا از فامیل های خود را تهدید می کرد و من با افکار کتک خوردن توسط این دختر خودارضایی کردم و بعد از آن حس بدی بهم دست داد چون این همسایه ما خیلی لات بودند و مادرش زنی مطلقه بود و خودش فقط سه تا دختر داشت و آقای همسایه دخترهایش از زن قبلیش ازدواج کرده بودند و یک پسری داشت که از نامادریش زیاد شیلنگ می خورد و که بعضی روزها دعوا به داخل کوچه کشیده می شد که یک سری افکار به ذهن من آمد.

با این افکار خودارضایی کردم که مادرم از پدرم طلاق بگیرد و با زنی ازدواج کند که مثل همسایه یک دختر بزرگ داشته باشد که با شیلنگ کتک بزند و همچنین کتک خوردن از نامادری هم برام خیلی لذت بخش بود که والدینم هم دائم دعوا می کردند و پدرم همیشه از بچگی مادرم را با چوب و کابل و شیلنگ و... کتک می زد .

بعد وقتی والدینم دعوا می کردند و مادرم می خواست طلاق بگیرد من چون نوجوان بودم فکر کردم تقصیر من هست که با این افکار خودارضایی می کنم که مجبور می شدم افکارم را عوض کنم درحالی که از کتک خوردن توسط نامادری و دختربزرگش لذت بیشتری می بردم.

که در مدرسه ترس از دعوا والدینم و طلاق مادرم هم داشتم و افکار اینکه الآن به خانه برگردم و مادرم کتک خورده و می خواهند جدا شوند به ذهنم خطور می کرد و مجبور بودم فکرم را عوض کنم و تفکر مثبت داشته باشم چون در تلویزیون دائم می گفتند مثبت اندیش باشید و این عوض کردن تفکر عذابم می داد .

که طی سال های آینده بدتر هم شد یعنی سرکوب میل جنسی و افسردگی هم باعث افت تحصیلی ام شد اما شاگرد دومی خودم را در سن پانزده و شانزده سالگی حفظ کردم یعنی داستان این قضیه مفصل هست ...